|
چهار شنبه 11 اسفند 1392برچسب:, :: 21:42 :: نويسنده : farshidkhan
توتموم عمرعاشقش بودم ولی اون فقط به چشم یه داداش خوب واسم داشت... دخترهمسایمون بود... وقتی زبون باز کرد بهم گفت:داداشی سلام... وقتی بزرگترشدگفت:داداشی باهام بازی میکنی؟؟؟ وقتی رفت مدرسه بهم گفت:داداشی برام نقاشی میکشی؟؟؟ وقتی ازدواج کردگفت:داداشی ساق دوشم میشی؟؟؟ وقتی بچه دارشدگفت:داداشی دایی بچم میشی؟؟؟ وقتی بیرشدگفت:داداشی اعصامو میگیری؟؟؟ وقتی مردمطمعنم میخواست بگه داداشی طابوتمو میگیری؟؟؟وقتی دفتر خاطراتشو باز کردم نوشته بود داداشی عاشقم میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
|