|
یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:, :: 1:6 :: نويسنده : farshidkhan
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم… دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود…ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم …!دوستش کنجکاوانه پرسید : دیگه چرا ؟ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!! او مرا نخواست و نپسندید
هیچ کس کامل نیست! جز الله
چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:, :: 21:38 :: نويسنده : farshidkhan
زبان ضایع دخترایامروزی ........!!!!!!!!!!خوشگل = خوجل
خوبی = خوفی جیگرتو بخورم =جیگلتو بخولم عشق منی = عجق منی
قربونت برم = قلبونت بلم چطوری؟ = تطولی؟ چی کار می کنی = چیکال می کنی سلام = شلام دختر = دخمل پسر = پسمل عزیزم = عجیجم جون = جونززززززززززز بی تربیت = بی تبلت بی ادب = بی عوض (این یکی درک ربطش کمی مشکل واقعاً) دوست ندارم = اصنم نِی خوام نمیدونم = نیدونم(این روزا خیلی می گن!!) دوست = دوکس(این کلمه رو نمی دونم از کجا درآوردن) در پایان به ابراز عشق این دخترا به یه پسر توجه کنید: شلام قلبونت بلم چطولی؟جیگلتو بخولم،پسمل من نِی دونی چقدر دوکست دالم
شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:49 :: نويسنده : farshidkhan
آمـدي، جـانـم بـه قـربـانـت ولــي حـالا چـرا بي وفـا حـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا نوشـدارويي و بعـد از مرگ سهـراب آمدي سنگدل اين زودتر مي خــواستي، حالا چـرا عـمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست من که يک امروز مهـمـان توام، فـردا چـرا نـازنـيـنا مـا بـه نـاز تـو جـوانـــي داده ايــم ديگـر اکنون با جوانان ناز کـن، بـا مـا چـرا وه کـه بـا ايـن عـمرهـاي کـوتـه بي اعـتبار اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چـرا شورفرهادم به پرسش سر بزير افکنده بود اي لـب شـيـرين جـواب تـلخ سربالا چـــرا اي شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت اين قدر با بخت خواب آلود من، لالا چـرا آسمان چـون جمع مشتاقان پريشان مي کند در شگـفـتم من نمي پاشد ز هـم دنــيـا چـرا در خـزان هـجر گـل اي بلبل طبع حــزين خامُـشي شـرط وفـاداري بـود، غـوغـا چـرا
چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : farshidkhan
روزی کوروش در حال نیایش با خدا گفت: خدایا به عنوان کسی که عمری پر بار داشته و جز خدمت به بشر هیچ نکرده، از تو خواهشی دارم. آیا می توانم آن را بیان کنم؟؟؟
پنج شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : farshidkhan
شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسيمه پشت در راه ميره داره از نگراني و ناراحتي ديوونه مي شه. مامان باباي دختره پشت در داد ميزنند: مريم ، دخترم ، در را باز کن. مريم جان سالمي ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمياره با هر مصيبتي شده در رو مي شکنه ميرند تو. مريم ناز مامان بابا مثل يه عروسک زيبا کف اتاق خوابيده. لباس قشنگ عروسيش با خون يکي شده ، ولي رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به اين صحنه نگاه مي کنند. کنار دست مريم يه کاغذ هست، يه کاغذي که با خون يکي شده. باباي مريم ميره جلو هنوزم چيزي را که ميبينه باور نمي کنه، با دستايي لرزان کاغذ را بر ميداره، بازش مي کنه و مي خونه :
پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : farshidkhan
وقتي يک دختر حرفي نميزند ميليونها فکر در سرش مي گذرد |